گپوگفت با روزنامه همشهری درباره چالشهای جسمی و روانی کودکان در غم از دستدادن عزیزان
فتانه احدی_روزنامه نگار
کودکیام را به یاد میآورم وقتی که همه مادرهای کارتونهای مورد علاقهام از دنیا رفته بودند؛ دخترکها و پسربچههای یتیمی که قهرمان داستانهای پر فراز و نشیب بیکسی بودند. درد و غمهایشان از قاب تلویزیون تا عمق وجودم رخنه میکرد و همین مسئله باعث شده بود سالها حتی در خوابهایم میدیدم که پدر و مادرم را از دست دادهام و نمیدانستم بدون آنها چه کنم. وقتی از خواب بیدار میشدم به سراغ مادرم میرفتم تا ببینم زنده است یا نه. غم از دستدادن والدین برای کودکان بسیار سختتر از بزرگترهاست. در جایی خواندم که کودکان در مواجهه با مرگ عزیزان سه برابر بیشتر از بزرگسالان افسرده میشوند. پس با کودکانی که عزیز از دسترفته دارند، باید چگونه رفتار کرد تا غم از دستدادن را تحمل کنند. ساجده ودودی، روانشناس درباره این مسئله برایمان میگوید.
بچهها چگونه با مرگ و سوگ روبهرو میشوند؟
مرگ برای بچهها بهدلیل اینکه در سنین کودکی تجربهای از آن ندارند، اتفاق غریبی است و فکر میکنند آدمها، اشیا و هر چیزی در اطرافشان، جاودانه است. باید کمکم در سنین مختلف کودکان را با پدیدهای به نام مرگ آشنا کرد و به آنها آموخت که مرگ چگونه اتفاق میافتد. بچهها، سوگ را در از دستدادن اسباببازیها، حیوانات خانگی و گیاهان تجربه میکنند و در پروسه از دستدادنهاست که با مرگ آشنا میشوند و با هیجانهای درونی خود آن را تجربه میکنند. سوگ، پاسخ طبیعی به یک فقدان است.
در چه سنی مرگ و سوگ برای بچهها بحران بیشتری به همراه دارد؟
مرگ برای کودکان زیر ۲سال قابل درک نیست. در ۲تا ۲.۵ سالگی درک کمی دارند و بین ۴تا۶سالگی کودک متوجه بعضی چیزها مثل وابستگی به عملکرد اعضای بدنش میشود و میفهمد کسی که میمیرد دیگر نمیتواند نفس بکشد و یا غذا بخورد. البته باید کودک را به مرور با مقوله مرگ آشنا کرد و نمیتوان خیلی واقعبینانه به او گفت آن که رفته دیگر برنمیگردد. با بیشترشدن سن کودک، او دارای ادارک بیشتری میشود و به همان اندازه نیز میتواند این مسئله را متوجه شود. بعضی بچهها درباره برگشتناپذیری زیاد سؤال میکنند؛ « بابا یا مامان کی برمیگرده، کی تو قبر بهش غذا میده؟ کی موهاشو کوتاه میکنه؟» چنین سؤالاتی برایشان پیش میآید؛ یعنی هنوز نمیدانند، مرگ نقطه پایان زندگی است. میتوان از طریق مشاوره و آموزش به بچهها گفت که آنها کارشان در این دنیا تمامشده و وارد دنیای دیگری شدند و زندگی را به نحو دیگری ادامه میدهند و قرار نیست دوباره برگردند. حتی میتوان به سؤالاتشان گوش داد تا متوجه شویم چه درکی از مرگ دارند و بهتر است بپرسیم؛ « تو خودت از مرگ چی میدونی» و یک پله بالاتر، دانش آنها از مفهوم مرگ در چه حدی است.
واکنش داغدیدگی و مراحل سوگ در بچهها چگونه است؟
واکنش داغدیدگی در کودکان میتواند جسمی و روانی باشد. در مورد بچهها نمیتوانیم این انتظار را داشته باشیم که مرگ را تعریف و به سرعت و بلافاصله آن را هضم کنند. گاهی تا نوجوانی طول میکشد تا بفهمند چه اتفاقی افتاده است و مرگ چیست. بچهها در ۴مرحله سوگ و داغدیدگی را پشتسر میگذارند که مدت و زمان عبور از این مرحلهها در کودکان متفاوت است. در مرحله اول، بچهها در مرحله شوک و انکار هستند. وقتی کسی را دوست دارند احساس بهت، گیجی، کرختی و ناباوری دارند، نمیتوانند بپذیرند که عزیزی را از دست دادهاند. در مرحله دوم، خشم بروز میکند و پرخاشگر میشوند. از همه جهان عصبانی هستند. لجبازی و پرخاشگری میکنند، مضطرب میشوند. دلشان نمیخواهد تنها بمانند. اضطرابهای مقطعی دارند، ممکن است ناخن بجوند، دچار شب ادراری و مشکلات دیگر شوند. در هر شرایط و موقعیتی که قرار میگیرند، اعتراض میکنند، احساس آشفتگی دارند و از همهچیز دلخورند. در مرحله سوم، ناامیدی و درهمریختگی به سراغشان میآید، بیقراری، گریه، احساس گناه و تنهایی مدام دارند و همیشه فکر میکنند مرگ عزیزانشان تقصیر آنها بوده است. مرحله چهارم، به مرحله پذیرش میرسند؛ یعنی بالاخره در جایی وضعیت موجود را میپذیرند و کمکم به زندگی عادی برمیگردند. البته این مراحل در سنین مختلف متفاوت است و باید اجازه دهیم آنها این مراحل را پشتسر بگذارند و مانع نشویم. خیلی وقتها کودکان داغدیده احساسات خیلی شدید و متضاد دارند و در موقعیتهای مختلف فقدان، انکار، حزن، اندوه، درماندگی و احساس گناه یا خشم را تجربه میکنند. اطرافیان باید بپذیرند و به احساساتشان اعتبار بدهند و به آنها برای عبور از آن کمک کنند.
آیا باید در مورد مرگ به کودک توضیح داد یا او را از این مسئله دور کرد؟
سن کودک و نسبت و نزدیکی فردی که با او در ارتباط بوده در توضیحی که به کودکان داده میشود، بسیار اهمیت دارد. ممکن است سن عقلی کودک از سن تقویمی او بزرگتر باشد و یا برعکس. آنچه اهمیت دارد، تعریف ما با توجه به تواناییهای ذهنی کودک است تا بتوانیم به سؤالات احتمالی کودک پاسخ درستی بدهیم.
باورهای غلط در رویارویی با کودکان عزیز از دستداده چیست؟
«بهتراست بچهها در مراسم سوگواری شرکت نکنند»؛ یک باور و نگرش غلط که بسیاری معتقدند که با شرکت نکردن کودک در مراسم عزاداری میتوان به آنها کمک کرد، درحالی که شرکت در مراسم و دیدن آداب و رسوم عزاداری و نحوه سوگواری اطرافیان، زنده نگهداشتن خاطرات و وداع با عزیز از دسترفته، میتواند بار هیجانی کمتری به آنها وارد کند. درستترین راه این است که از بچهها سؤال شود دوست دارند در مراسم شرکت کنند یا نه؟ و بهتر است کمی درباره مراسم، خاکسپاری، عزاداری، گریه و شیون اطرافیان توضیح داد. «جلوی کودک از مرگ حرف نزنیم»؛ درصورتی که صحبتکردن درباره مرگ باعث میشود از این غم لایهبرداری شود و تأثیر مطلوبتری در پذیرش و عبور از سوگ دارد. «کودکان سوگ را نمیفهمند»؛ بسیاری از بزرگترها به آن معتقدند درصورتی که اگر کودکان عشق و محبت را میفهمند حتما از دستدادن را نیز متوجه میشوند. اما احتمالا بهعلت توانایی محدود در کلامیکردن احساسات و افکارشان ممکن است اینگونه بیندیشیم که آنها دچار سوگ نمیشوند. « خدا خواسته اگر خدا میخواست میتوانست او را حفظ کند»؛ بچهها در مواجهه با این جمله از خدای خود خشمگین میشوند و خدا را بهخودخواهی متهم میکنند، درصورتی که معتقدند آنها بیشتر به مادر یا پدر خود نیاز دارند تا خدا. این احساس خشم در آینده با باورهای اعتقادی و مذهبیشان در تضاد قرار میگیرد و احساس ترس و گناه را نیز با خود حمل خواهند کرد. «او به مسافرت طولانی رفته است»؛ بچهها در واکنش با این جمله میپرسند که «چرا بدون خداحافظی رفته؟ و چرا دیگه نمیتونم ببینمش؟ کی برمیگرده؟» و آنها نسبت به مسافرت دچار اضطراب میشوند. «چون او خوب بود خدا او را از ما گرفت»؛ «او از آسمانها ما را نگاه میکنه» ؛«به خواب رفت و دیگه بیدار نشد»؛ نیز دیدگاههای اشتباهی هستند که به کودکان لطمههای زیادی میزند. بزرگترها نمیدانند که کودکان با این جملات خیالبافی و زندگی میکنند. باید بپذیریم که پاسخ همه سؤالات را نمیدانیم، بهتر است در مقابل سؤالات کودک اطلاعات صحیحی را که میدانیم به کودک بگوییم و سعی نکنیم با مفاهیم انتزاعی کودک را گیج و پریشان کنیم.
سن کودک و نسبت و نزدیکی فردی که با او در ارتباط بوده در توضیحی که به کودکان داده میشود، بسیار اهمیت دارد. ممکن است سن عقلی کودک از سن تقویمی او بزرگتر باشد و یا برعکس. آنچه اهمیت دارد، تعریف ما با توجه به تواناییهای ذهنی کودک است تا بتوانیم به سؤالات احتمالی کودک پاسخ درستی بدهیم.