وابستگی های ناسالم

وابستگی های ناسالم

حقیقت این است که بین فرزندان و والدینشان همواره پیوندی غریزی برقرار است، گاهی پیش می آید که بچه ها دیگر در خانه ی پدریخود نیستند و برای خود بزرگسالانی مستقل شده اند و یا حتی دارای خانواده می باشند.امااگر از انها بپرسید که ایا در افکار و احساسات و اعمالشان هنوز ردپایی از انتظاراتوالدینشان وجود دارد یا نه، احتمالا اکثر آنها جواب مثبت خواهند داد.

به این عکس العمل و پاسخ مثبت وابستگی نا سالم می گوییم در این مقاله می خواهم نکاتی را بگویم تشخیص بدهید آیا با اینکه در بزرگسالی هستید وابستگی نا سالم نسبت به والدین خود دارید یا نه ؟

در یک خانواده ی سالم، مقداری وابستگی بین والدین و فرزندان بزرگسال قابل قبول و حتی ضروری است زیرا باعث ایجاد حس خوب تعلق می شود. اما اینجا می خواهیم از شدت و میزان آنها صحبت کنیم. البته شدت وابستگی در خانواده های سالم هم می تواند بیشتر از حد ضروری باشد ولی در خانواده های ناسالم

این در هم آمیختگی از شکل عادی خارج می شود و حالتی آسیب زننده پیدا می کند.

بسیار پیش می اید که در جلسات درمان ناچار می شوم به مراجعم گوشزد کنم که میزان وابستگی او به والدینش بیش از حد لازم است و البته بسیاری از آنان از شنیدن این مطلب احساس خجالت می کنند و دست به توجیه می زنند . و وقتی علائم وابستگی نا سالم را به آنها می گویم می بینند که بسیاری از آنها از لحاظ جسمی خانه ی والدین خود را ترک کرده اند ولی از نظر عاطفی و روانی این بند ناف همچنان وصل است. بسیاری از ما وقتی به سن رشد می رسیم به دلیل ادامه ی تحصیل، یافتن شغل، ازدواج و یا مستقل شدن از خانه ی والدینمان بیرون می آییم اما این به هیچ وجه به معنای بریدن و رفتن نیست و همواره با والدینمان در ارتباطیم. مشکل وابستگی زمانی است که از سر ترس یا اجبار باشد.

برای کسانی که مایل هستند بدانند میزان وابستگیشان به والدینشان تا چه اندازه است شما می توانید برای ارزیابی خود از این فهرست استفاده کنید.

  • خوشحال کردن والدینم به عهده ی من است.
  • احساس می کنم که وظیفه دارم که باعث افتخار پدر و مادرم باشم.
  • من همه ی دار و ندار والدینم هستم.
  • من بدون والدینم هیچم
  • اگر من به والدینم درباره مشکلاتم بگویم آنها دوام نمی آورند و می میرند.
  • اگر در مقابل خانواده ام از حقم و یا حرفم دفاع کنم
  • اگر به والدینم بگویم که چقدر به من آسیب زده اند، من را از زندگیسان بیرون خواهند انداخت.
  • من نباید حرفی بزنم یا کاری کنم که باعث ناراحتی والدینم شوم.
  • احساسات والدینم مهمتر از احساسات من است.
  • صحبت کردن با والدینم بیهوده است. پس لزومی نمی بینم که به انها عقیده و اگر والدینم قدری تغییر کنند باعث می شود من هم احساس شادی بیشتری داشته باشم.
  • من باید این بد بودنم را به نحوی برای والدینم جبران کنم.
  • فقط اگر بتوانم به والدینم بفهمانم که چقدر من را آزرده اند، مسلما آنها رفتارشان را تغییر خواهند داد.
  • والدینم کنترلی بر زندگی من نخواهند ندارند. من بی جهت با آنها درگیر می شوم.

اگر بیشتر موارد بالا شامل حال شما می شود، می توان گفت که به عنوان فردی بزرگسال وابستگی زیادی به والدینتان دارید و هنوز حداقل از نظر رشدی عاطفی به مرحله استقلال کافی نرسیده اید.هر چند که شما وقتی برای اولین بار این مقاله را می خوانید در مورد پذیرش این مسئله مقاومت خواهید کرد ولی بدانید که عدم قبول شما واقعیت را تغییر نخواهد داد.

والدین شما به شکل مستقیم یا غیرمستقیم تلاش می کنند مانع پاره شدن این بند ناف شوند و بدین ترتیب شما را همچنان به خودشان آویزان نگه می دارند.

برای نخستین گام لازم است بیاندیشید چه عاملی در رابطه ی میان شما و والدینتان وجود دارد که مانع از این می شود که احساس خودکفایی و استقلال کنید. آن را هم به این فهرست اضافه کنید. زیرا باور های غلط گاهی انسان را به دردسر می اندازد. خوب است که گاهی باورهایمان را زیر رو کرده و آنها را وارسی کنیم تا رفتارهای ناشی از آنها را بیابیم.

اغلب تصور می کنیم که احساسات ما ناشی از واکنش به اتفاقاتی است که برایمان می افتد. در واقع احساسات ما ، حتی قوی ترین ترس، شادی و نظایر آن، ناشی از باورهای ما و نوع نگاهمان به موارد و وقایع است.

در این مسیر تمرکز اولیه شما باید برروی خودتان و ایجاد تحول در باورهایتان باشدو پیش از اینکه زندگی درست و حقیقی خودرا باز پس گیرید، لازم است بدانید که واقعا چه کسی هستید.

نویسنده : ساجده ودودی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پنج − 2 =